-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 17:07
سلام آقای همسر مهربونم . راستشو بخوای همونجوری که خودت می دونی این روزا زیاد دل و دماغ ندارم دوری دیگه طاقتمو بریده . فقط اومدم بگم خیلی دوستت دارم .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 اسفندماه سال 1388 09:02
امروز بعد از ۲۴ روز کنار هم هستیم من و آقای همسر کنار هم بهتر از این نمیشه بعدا میام
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 14:34
امروز هم دلتنگم هم دل گرفته ... بانو
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 18:02
امروز صبح بعد از بگو مگوی خیلی کوچولو با آقای همسر اونم سر یه چیزی که به خاطر دیگران بود دوباره فهمیدم برای هزار و هزارمین بار فهمیدم که چقدر مرد زندگیمو دوست دارم و به داشتنش افتخار می کنم . همسر مهربون من بهترین مرد دنیاست ! عزیزم عاشقتم .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دیماه سال 1388 18:24
سلام. خوبین همه ؟ متاسفانه نشد من و همسرم کنار هم آپ کنیم آخه همه برنامه هامون به هم خورد . خواهرم امتحان داشت واسه دیپلم آرایشگری به همین خاطر مجبور شدیم برنامه هامون رو یه کم تغییر بدیم من باید می رفتم واسش مدل میشدم . ۵ شنبه که رسیدم با آقای همسر اومدیم خونه ما و ناهار رو دست پخت خوشمزه ی مامان رو نوش جون کردیم اخه...
-
جز تو کی می تونه عزیز من باشه ؟
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 19:51
سلاااااااااااااااااااااام به همه دوستای خوبمون . امروز با اینکه دو شیفت بودم و کلی خسته اما فکر فردا خستگی مو در می کنه فردا با کلی احساس عشقولی میرم پیش آقای همسر ... البته کوتاه چون نمی تونم زیاد تعطیل کنم . خیلی خیلی خوشحالم ... . . . . آقای همسر مهربونم فردا میام پیشت تا روی ماهتو ببنیم . این دو هفته که ندیدمت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 دیماه سال 1388 22:14
آقای همسر همین الان از پیشم رفت خونشون . شبو نموند چون خونمون شلوغ بود ! آخه ما ظهر تاسوعا نذری داریم . گفت فردا دوباره میاد پیشم ! اما من ... . . . خیلی دلتنگشم . . . . آقای همسر تو خونشون تنهایی لالا می کنه امشب آخه مامانش اینا نیستن ! منم اینجا نگرانم چون تنهاست . هر کاری کردم نره و بمونه قبول نکرد ! منم که اینقدر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 17:03
حالا که منتظرم تا روی ماهتو ببینم دیر می گذره عزیزم . آخه چی کار کنم دیگه طاقت ندارم . . . . . . آره تا دو روزه دیگه آقای همسرو می بینم و این یعنی اوج خوشی . آخه من به غیر اون کسیو ندارم که واسه دیدنش اینهمه انتظار بکشم . . . . از خوشحالی واقعا نمی دونم چی بنویسم . از دور می بوسمت عزیییییییییییییییییییییییییییزم ....
-
تقدیم به تو
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 17:18
امروز حس خیلی خوبی دارم . چون دارم به روزایی که همسری رو می بینم نزدیک میشم و این یعنی اوج خوشبختی . امروز صبح رفتم یه آرایشگا ابروهامو واسه آقای همسری خوشمل کردم . چقدر قشنگه وقتی یه نفر هست تا تموم کارهاتو به خاطرش انجام بدی . چقدر خوبه زندگی وقتی واسه یه نفر مهم هستی . دیشب آقای همسر تلفن زد و گفت که پدر آقای همسر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 آذرماه سال 1388 17:01
خیلی ناراحت و دلتنگم . دارم از دوری میمیرم . از این همه دوری خسته شدم . خدایا چرا تموم نمیشه ؟ آقای همسر مهربونم همیشه همه تلاششو می کنه تا من خوشحال باشم اما مگه این همه دوری می زاره ؟ دلم تنگ شده برات همسری جونم . هر چقدر که میریم جلو انگار لحظه ها دیرتر می گذره . حدود نیم ساعته صفحه رو باز کردم اما دستم به نوشتن...
-
دلتنگی
شنبه 14 آذرماه سال 1388 10:51
امروز روزیه که دوباره دلتنگیامون شروع میشه ! چاره ای نیست باید تحمل کنم خدایا یه کوچولو صبرمو بیشتر کن !
-
دوستت دارم
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 16:22
آقای همسر مهربونم سلام . مثل همیشه نوشته هام فقط برای خودته . الان که دارم برات می نویسم بیش از حد دلتنگت هستم مهربونم . به خاطر دیشب که با ناراحتی خودم ناراحتت کردم منو ببخش عزیزم . دنیای من فقط با خوبی های تو پر شده و دیشب هم مثل همیشه اگه با حرفات و صدای گرمت دلداریم نمی دادی هرگز آروم نمیشدم . عزیز دلم دلم برای...
-
زنان بدانند دختران بخوانند !
یکشنبه 1 آذرماه سال 1388 16:12
هی خانم ! موهایت را شانه کن خود را مرتب نما شوهرت به زودی به خانه می آید . چون حلقه به دست داری فکر نکن که دیگر لازم نیست خود را برای او آماده نی . زن همیشه باید عاشق شوهرش باشد وقتی به خانه آم با آغوش باز به استقبال او برو آری من به تو اخطار می کنم ... وقتی آماده نیستی و موهایت را شانه نکرده ای او را سر کارش نفرست...
-
من و همسری کنار هم
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1388 14:14
الان دو روزه که کنار همسری مهربونم هستم . احساس بی نظیری دارم که غیر قابل وصفه . دوستت دارم مرد زندگی من . دلم واسه آغوش گرمش به ذره شده بود اما حالا کنارش هستمو و سرشار از احساس و انرژی تو این دو روز کلی با همسری بهمون خوش گذشته . امروز قراره با هم بریم بیرون . وای راه رفتن کنار شونه های مردونه اش واسم یه افتخار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 17:19
امروز ۱۱ روزه که همسری مهربونمو ندیدم . ۱۱ روزه که دلم براش تنگ شده . همیشه وقتی دلم می گرفت همسری بغلم می کرد و آرومم می کرد اما حالا من موندم و یه عالمه فاصله و یه دنیا دلتنگی ! دوری گاهی وقتا وافعا بی طاقتم می کنه . همسری مهربونم بانو دلش واست تنگ شده کی میای پیشم ؟ دیشب مامانم حال تو رو از من می پرسید می خواستم...
-
آشنایی
سهشنبه 28 مهرماه سال 1388 18:06
پارسال تو یکی از همین روزهای سرد پاییز بود که با همدیگه آشنا سدیم . البته آشنایی از طریق یکی از آشناهامون بود . خدا همسری رو از آسمون برام فرستاد . ۲۳ آبان سالروز آشنایی مونه . یعنی تا چند وقت دیگه من و همسری یه ساله که با هم هستیم . آقای همسر خیلی مهربون و دوست داشتنیه از همه مهمتر دوسم داره همون جوری که من دوسش...
-
سلام بچه ها
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 17:44
سلام . امروز من اینجا رو برای دل خودم و آقای همسر درست کردم تا با همدیگه بسازیمش . واسه لحظه های خوشی و ناراحتی مون ! در کنار هم تو هر لحظه و همه جا . الان زیاد فرصت نوشتن ندارم اما دفعه های بعد که بیام می خوام لحظه لحظه ی ماجرای عشق قشنگمونو بنویسم . همسر عزیزم خیلی دوستت دارم . بانو